دادکان؛ نجات‌دهنده‌ای که کارنامه دارد، نه شعار
115401
دل پرخون و دست توانمند....
امروز 10:15
بعد از تماشای مصاحبه اخیر دکتر محمد دادکان برای منِ دهه‌هفتادی یک حس قدیمی زنده شد؛ حسی شبیه روزهای مقدماتی جام‌جهانی ۲۰۰۶. خیابان‌هایی که بعد از سال‌ها، برای یک صعود ساده، یک شادی مشترک داشت. آن روزها هنوز نمی‌دانستیم پشت آن تیم، پشت آن نظم نسبی، پشت آن فدراسیون بی‌سروصدا، مردی ایستاده که سال‌ها بعد، حسرت حتی ده‌درصد نظم و کیفیت آن دوران فوتبال ایران را داشتنه باشیم.

روزنامه گل

سیدفرشاد فیض آبادی -بعد از تماشای مصاحبه اخیر دکتر محمد دادکان برای منِ دهه‌هفتادی یک حس قدیمی زنده شد؛ حسی شبیه روزهای مقدماتی جام‌جهانی ۲۰۰۶. خیابان‌هایی که بعد از سال‌ها، برای یک صعود ساده، یک شادی مشترک داشت. آن روزها هنوز نمی‌دانستیم پشت آن تیم، پشت آن نظم نسبی، پشت آن فدراسیون بی‌سروصدا، مردی ایستاده که سال‌ها بعد، حسرت حتی ده‌درصد نظم و کیفیت آن دوران فوتبال ایران را داشتنه باشیم.

این روزها هرکس که دلش از اوضاع مملکت و فوتبالش خون است، مصاحبه‌ اخیرش را مرور کرده. اما مسئله فقط چند جمله تند علیه دولتی‌ها و دلال‌ها نیست؛ مسئله یادآوری یک «امکان ازدست‌رفته» است. یادآور این‌که ما در ایران، در همین ساختار نامنظم و رانتی، مدیر فوتبالی داشته‌ایم که بلد بوده کار کند، پول دربیاورد، زیرساخت بسازد، مقابل فشار سیاسی بایستد و در عین‌حال، روی زمین زندگی کند. و عجیب این‌که همین آدم، امروز باید پشت دوربین بنشیند و از بیرون، خرابی خانه‌ای را توصیف کند که خودش زمانی سقفش را سفت کرده بود.

***

محمد دادکان پسر یک بازاری لوتی‌منش است؛ از همان نسل قدیم جنوب شهر که احترام و مرام را در کوچه و زورخانه و هیئت یاد گرفتند. اما زندگی‌اش در همان نقطه نماند. راه دانشگاه را پیش گرفت، سال‌ها در دانشگاه شهید بهشتی درس داد، روی چمن قهرمانی دوید، بازوبند بست، و بعد پشت میز ریاست فدراسیون نشست. نه لواسان نشین است، نه محصول رانت دولتی، نه محصول باندهای سیاسی؛ این شاید مهم‌ترین تفاوت‌اش با مدیرانی باشد که این سال‌ها از درِ ورزشگاه تا وزارتخانه را با یک حکم و چند عکس افتتاحیه طی کرده‌اند.

اگر کارنامه‌اش را ورق بزنیم، با چند خط پررنگ طرفیم.در دوره مدیریت او، فدراسیون فوتبال دستش در جیب دولت نبود. از فیفا و اسپانسر و بازار درآمد و اعتبار داشت، نه از بودجه پنهان. در همان سال‌ها، ساختمان فدراسیون فوتبال، ساختمان باشگاه پرسپولیس و ساختمان باشگاه استقلال خریداری کرد. آکادمی فوتبال شکل گرفت. تیم ملی بی‌سروصدا رفت جام جهانی. فدراسیون بدهکار تحویل داده نشد؛ صاحب‌خانه تحویل داده شد.

این‌ها افسانه نیست، سند است. روی سردر بعضی از همان ساختمان‌ها هنوز اسمش هست. همین یک خط، کافی است تا بفهمیم با چه جنسی از مدیریت طرف بوده‌ایم؛ مدیری که به‌جای پوستر و شعار و هشتگ، آجر روی آجر گذاشت و بعد با بی‌عدالتی کنار گذاشته شد.

اما بعد از او چه ماند؟ همان ساختمان‌ها، اما بدون روح مدیریت. فدراسیونی که می‌توانست مستقل باشد، ذره‌ذره بدل شد به اداره‌ای وابسته، بدهکار، و گروگان تصمیم‌های جایی بیرون از فوتبال. قراردادهای بی‌حساب، پرونده‌های فیفا، هواداران ناراضی، مربیان شاکی، بازیکنان ضعیف چندصد میلیاردی، و زمینی که هنوز از باران معمولی گل می‌شود. این تصویر واقعی فوتبال ایران است؛ نه آن چیزی که روی تیزرها و بنرها می‌بینیم.

***

مصاحبه اخیر دادکان، برای من فقط یک درد دل نبود؛ شناسنامه یک نسل از مدیرانی بود که به‌عمد حذفشان کردیم. نگاهش به فوتبال، خلاصه می‌شود در چند اصل ساده و روشن:

- فوتبال بدون زیرساخت، توهین است؛

- لیگ بدون زمین تمرین استاندارد، مسخره است؛

- قرارداد نجومی در کشوری که بازنشسته‌اش آخر ماه، نان شبش را حساب می‌کند، وقاحت است؛

- و تیم ملی بدون مردم، فقط یک «پروژه رسمی» است، نه تیم یک ملت.

این جمله‌ها را هر روز در توییتر و اینستاگرام می‌بینیم، اما فرق دادکان با ما این است که او زمانی اختیار داشته و این‌ها را در عمل جدی گرفته. وقتی رئیس فدراسیون بود، به‌جای این‌که با اولین فشار سیاسی، نیمکت تیم ملی را عوض کند و ژست اصلاح‌گری بگیرد، پای مربی خودش ایستاد. نگذاشت وزیر و معاون و رئیس‌جمهور ترکیب تیم را تعیین کنند. این رفتار، در کشوری که مدیرانش عادت کرده‌اند با هر باد صندلی‌شان را تنظیم کنند، چیز کمی نیست.

هر وقت به آن سال‌ها نگاه می‌کنیم، یک چیز توی ذوق‌مان می‌زند: ما داشتیم آرام‌آرام به سمت یک فوتبال عادی حرکت می‌کردیم؛ نه معجزه، نه رؤیا، فقط عادی. فدراسیون مستقل، مربی محترم، تیم ملی منظم، لیگ کم‌حاشیه‌تر. بعد ناگهان ورق برگشت. با تغییر دولت، دادکان را وسط جام جهانی برداشتند، مثل یک مدیر درجه سه در یک اداره محلی. کمیته انتقالی، دخالت‌های عجیب، دعواهای بی‌پایان. از همان‌جا بود که فوتبال ایران، رفته‌رفته، به این چیزی تبدیل شد که امروز هست: یک آینه کج از کل سیستم.

***

دادکان امروز از بیرون این آینه حرف می‌زند. از آن بازنشسته‌ای می‌گوید که با سی سال سابقه، اگر همه حقوقش را هم پس‌انداز کند، عدد آخرش به نصف رضایت‌نامه یک بازیکن نمی‌رسد. از کارگری می‌گوید که گوشت روی سفره‌اش تبدیل شده به رؤیا، در حالی‌که باشگاه‌های دولتی، برای یک بازیکن متوسط، ۲۰۰ و ۳۰۰ میلیارد هزینه می‌کنند. این مقایسه‌ها فقط «انتقاد فوتبالی» نیست؛ این‌ها دفاع از کرامت یک ملت است.

شاید به همین خاطر است که حرف‌هایش می‌گیرد؛ چون شبیه خودمان است. وقتی می‌بیند «تیم ملی» شده ابزار تبلیغاتی چند مدیر و تریبون سیاسی چند نهاد، طبیعی است که دلش از فوتبال هم سرد می‌شود. دادکان دقیقاً این نقطه را نشان می‌دهد: می‌گوید تیم ملی باید برگردد وسط مردم، وسط استادیوم، وسط فریاد واقعی. تیمی که از سکوها می‌ترسد، و با مدیران تصادفی روی کار آمده است، ملی نیست.

***

در این میان، رفتار وزارت ورزش و فدراسیون‌های بعد از او را که مرور کنیم، انگار یک الگوی ثابت جلوی چشم می‌آید: ترجیح «مدیر مطیع» به «مدیر کاربلد». یعنی چه؟ یعنی کسی را سر کار بیاور که بلد است با سیستم راه بیاید، نه با مردم. بلد است روبان قیچی کند، نه بودجه ببندد. بلد است مصاحبه خنثی بدهد، نه اینکه جواب‌گو باشد.

محمد دادکان آفت این الگو است. با حضورش در هر صندلی، به‌طور خودکار، چند مورد تعارف‌بردار نیست: دلالی، سفارش، دخالت بیرونی. همین ویژگی است که او و امثال انگشت شمارش را برای مدیران موقت خطرناک می‌کند. چون اگر دوباره برگردد و موفق شود، اگر دوباره یک فدراسیون یا باشگاه را روی ریل درست بگذارد، سؤال ساده‌ای جلوی چشم مردم پررنگ می‌شود: پس این همه سال که شماها بودید، چه کار می‌کردید؟

مسئله دقیقاً همین‌جاست. دادکان فقط یک مدیر سابق فوتبال نیست؛ مقیاس سنجش ماست. تا وقتی او و هم‌نسل‌هایش را در حاشیه نگه داریم و روی صندلی‌ها کسانی بنشینند که نه از فوتبال سر در می‌آورند، نه از مدیریت، و نه حتی از شرم، نتیجه همین می‌شود که امروز داریم: فوتبالی بی‌روح، آلوده، خسته، و بی‌احترام.

***

امسال و سال‌های پیش‌رو، جام جهانی و جام‌های پس از آن، ارزشمند است اگر به جای هیجانات لحظه‌ای و گذر از انتصاب‌های فامیلی، به کیفیت و زیرساخت فوتبال مملکت تمرکز کنیم. ایران در جهان امروز بیشتر از راه تصویر دیده می‌شود نه راه اقتصاد و دیپلماسی؛ از راه تیم ملی‌ و رسانه‌اش، از جمعیتی که در استادیوم می‌خندند یا گریه می‌کنند، از رفتاری که بازیکنانش در زمین و بیرون از زمین با اظهار نظرهایشان، کنش‌ها و واکنش‌هایشان نسبت به مسائل اجتماعی و مردم نشان می‌دهند.

با این ساختار فرسوده، با وزیر بی‌ربط، با فدراسیون بدهکار و بی‌برنامه، ما نه‌تنها ریسک باختن را داریم، که ریسک تحقیر دوباره یک کشور را. تحقیر آرامی که سال‌هاست در حوزه‌های مختلف با آن دست‌وپنجه نرم می‌کنیم.

در چنین شرایطی، چسبیدن به صندلی‌ها و نترسیدن از تغییر، دیگر فقط کوتاهی نیست؛ خیانت است. خیانت به آینده همین بچه‌هایی که فردا این پیراهن را می‌پوشند و زیر این پرچم می‌دوند.

محمد دادکان در مصاحبه اخیرش، فارغ از همه نقدها، یک پیشنهاد روشن هم داشت: کنار همین کادر فعلی تیم ملی، یک مربی بزرگ خارجی بگذارید؛ کسی که تجربه جام جهانی دارد، کسی که ساختار می‌داند، نه فقط اسم. سرمربی فعلی بماند، یاد بگیرد، مدیریت کند. تیم ملی بشود مدرسه ارتقا، نه حیاط خلوت تجربه‌اندوزی. این حرفتخریب یا دشمنی نیست؛ این حرف یک آدم کارکشته است که هم عزت ایران برایش مهم است، هم آینده فوتبالی که دوست دارد.

***

شاید ساده‌ترین کاری که امروز می‌شود کرد، همین باشد: به‌جای حذف و حاشیه‌نشین کردن صداهای آشنا با این خاک، آن‌ها را دعوت کنیم وسط میدان. به‌جای این‌که دادکان را سوپاپ عصبانیت هوادار خسته کنیم، از او بخواهیم همان‌طور که زمانی فدراسیون را جمع‌وجور کرد، حالا هم تجربه‌اش را خرج این بنای لرزان کند؛ در هر جایگاهی که امکان‌اش هست، چه نامش مقام عالی ورزش است، چه مقام مشورتی بالاتر.

ما که از بیرون نگاه می‌کنیم، یک وظیفه بیشتر نداریم: فراموش نکنیم. فراموش نکنیم که در این سرزمین، در همین دو دهه گذشته، مدیری بوده که می‌شد به او اعتماد کرد. فراموش نکنیم که فوتبال می‌تواند چیزی فراتر از جدول لیگ و ترانسفر و حاشیه باشد؛ می‌تواند لکه‌ای کوچک ولی واضح روی صورت این روزهای تیره. و فراموش نکنیم که تضاد اصلی امروز، «قدیم و جدید» نیست؛ «کاربلد و کارنابلد» است.

من ایران را دوست دارم و از همین زاویه است که پشت محمد دادکان می‌ایستم. نه چون معصوم است، نه چون اشتباه نکرده، که چون ثابت کرده می‌شود در همین خاک، در همین نظام اداری، درست و شریف کار کرد. اگر امثال او را نبینیم، اگر تا وقتی فرصت داریم از آن‌ها استفاده نکنیم، فردا مجبور می‌شویم حسرت‌شان را در کتاب‌ها و مستندها بخوریم.

اصلاح از جاهای بزرگ شروع نمی‌شود؛ از انتخاب آدم‌های درست شروع می‌شود.محمد دادکان یکی از همین آدم‌های درست است. تا هستند، باید به‌جای سانسور و حاشیه نشینی اجباری، به آن‌ها میدان داد. این کمترین کاری است که می‌توانیم برای ایران و برای فوتبالش انجام دهیم.ایران به سلامت باد!

#پیج رسمی روزنامه گل #دکتر دادکان
داغ ترین خبرها
تازه ترین خبرها