روزنامه گل
علیرضا مجمع - داغ بودیم نفهمیدیم چه بلایی نازل شد. هفت تا خوردند و از پس آن یک چیزهایی زد بیرون. در تمام این چند روز و شاخ و شانهکشیدنهای امثال روزبه و آقاسی و دیگرانی مثل آرمین سهرابیان فقط حرفهای خاله لیلا(ژاله علو) به مرادبیک(خسرو شکیبایی) در سریال روزی روزگاری در گوشم زنگ زد:
«نگاه به قد و بالای خودت کردی قد و اندازه کارت دستت بیاد؟! خیال کردی خیلی عزیز عزیزه هستی؟ خیلی سرور و سرداری؟! بگو ببینم آقا بالا خان! کدوم تخم دوزرده طلایی کردی که انقدر ادعاته؟! کجای دنیا رو جابجا کردی که انقدر از خودت خاطر جمعی؟! کدوم صحراها رو آباد کردی که انقدر از خودت سرگرونی خیلیت خیلیه؟!»
همین چند جمله تمام حال و روز سرتاپای باشگاه استقلال و مدیران و مربی و بازیکنانش را روشن میکند. معلوم نیست آن مدیری که یله میدهد و خطاب به هوادارانش باشگاه رقیب را به تمسخر میگیرد و کف و سوت تحویل میگیرد برگ کدام درخت فوتبال بوده است؟ آن سرمربی آقا بالاخان همیشه بازنده در فوتبال ایران-تو رو خدا نگویید در فوتبال پرتغال و یونان و ممالک مترقی فلان قهرمانیها را آورده؛ اینجا با همه جا فرق دارد- کدام صحراها را آباد کرده؟! معلوم نیست این بازیکنان کوتاه قد استقلال کجای دنیا را جابجا کردهاند که انقدر از خودشان سرگرانند و خیلیشان خیلیه! مثل کورکی که سرباز کند و چرک از آن بیرون بزند، دمل چرکی ترکیده است. ریشه این دمل ترکیده را جایی جستوجو کنید که آقای سیکس پک تیمتان عشقش را به پول فروخت. تا الان چقدر از رامین رضاییان ضربه خوردهاید؟ از پنالتی دربی پارسال بگیر تا پشت همئ گل خوردنهایی که تیمتان از جای خالی او میخورد. اصلا تا الان به جز عرض اندام در ویترین و شوآفهای مسخره برای استقلال سودی داشته است؟ استقلال زمانی باخت که فکر کرد آوردن بازیکن خارجی میتواند برایش جام بیاورد. الان از چهاربازی یک برد دارد، دو مساوی با خون دل گرفته است و نتوانسته تیم ده نفره را ببرد، و یک باخت به همنام خوزستانی. این نتیجه را هر مربی دیگری هم میتوانست بدون یاسر آُسانی و نازون و جمپو و اندونگ و آدان دربیاورد. نیازی به ساپینتو نبود که منت آمدنش خفهمان کند. هر چند ساپینتو هیچوقت مربی خوبی نبوده است و با فاجعه فینال جام حذفی دو سال قبل هر تیمی بود دیگر اسمش را هم نمیآورد، اما انگار تعریف آبرو و غیرت برای آبیها چیز دیگری است.آبرو و غیرت یعنی برای خبرنگار ساعت 5 صبح شاخ و شانه بکشی که "شما تعیین نمیکنی من کجا وایستم!" آبرو و غیرت یعنی به پولی که همبازیات میگیرت چشم داشته باشی و تقصیرها را بندازی گرن او. هرچند که مدیر کارنابلد اینجا نمیتواند خودش را کنار بکشد. او باید برای ریال به ریال پولهایی که خرج میکند در مملکتی که حساب و کتاب دارد جواب بدهد. درباره این "مملکتی که حساب و کتاب دارد" میشود ساعتها سخنرانی کرد و کتاب نوشت؛ که اگر مملکت حساب و کتاب داشت علی تاجرنیا سر خودش را گرم نمیکرد که علیه پرسپولیس نطق کند و کف و سوت تحویل بگیرد. در سریال مدرس که دهه شصت از تلویزیون پخش شد و نقش مدرس را اتفاقا خسرو شکیبایی بازی میکرد، مونولوگهای درخشانی وجود داشت. در یکی از آنها مدرس در مجلس شورای ملی پشت تریبون قصه ای نقل میکند از دهقانی که به رهگذری وعده سر خرمن داد و زمان اجرای وعده که رسید گفت:« در آن شب که تو آمدی پیش من، تو چیزی گفتی ما خوشمان آمد، ما هم چیزی گفتیم تو خوشت بیاید.» شده حکایت علی تاجرنیا و استقلال. راستی تا مطلب تمام نشده بگویم که آن دیالوگ خاله لیلا به مرادبیک، دیالوگ یک ایلیاتی به یک راهزن بود. خودتان حدیث مفصل را بخوانید از این مجمل.