روزنامه گل
دکتر فرزاد بیگی - قصه جواد نکونام و کلوپ آبی پایتخت به فرجام رسید. زودتر از آنچه تصور میشد. پس از تنها یک فصل و پنج هفته. مردی که با توجه به حضور دیرپا در لالیگا و تیم ملی دست کم روی کاغذ استحقاق آن را داشت و دارد که به یکی از مهمترین و ماندگارترین سرمربیان فوتبال ایران تبدیل شود. از حق نگذریم مایههای اولیه کار را نشان داده و در صورت تجدید نظر در برخی خلقیات میتوانست و هنوز میتواند بیش از اینها جلو برود. بااینهمه جواد در همین ابتدای راه کج سلیقگی کرد و بدترین تاکتیک، نچسبترین رفتار و تلخترین ادبیات را برای روزگار مربیگریاش انتخاب کرد. شاگرد خلف کیروش بود اما در منویات پیرمرد پرتغالی متوقف نماند. بر خلاف مراد و مرشدش ابایی از وقتکشی آشکار نداشت و صراحتا از دل بستگی به خرافات سخن میگفت. غول مرحله آخرش مهدی هاشمی نسب و دعواهای 18+ او بود. سر سازش با هیچ کس نداشت. مدیران بالادستی، پیشکسوتان، رقبا و داوران از نیش و کنایههایش در امان نبودند. هرگز از هیچ چیز راضی نبود و در ردیف کردن بهانههای محیرالعقول صاحب سبک به نظر میرسید. شکایتش از نداشتن بازیکن بعد از بروز نخستین ناکامیها در فصل بیست و چهارم حتی سمجترین هوادارانش را به تعجب واداشت. بااین شیوه سلوک هرچه گذشت ناظران و حتی دوستدارانش را ناامیدتر کرد و همین شد که وقتی رفت کمتر کسی از نبودنش ناراحت شد.
نکونام اگرچه در جنگ با دیگران حد و مرزی نمیشناخت و به «دعوا» داخل و بیرون زمین افتخار میکرد، بااینحال در جایگاه سرمربی استقلال بیش از همه به جنگ با خویشتن خویش برخاسته بود. مرد جوان همه آنچه طی دو دهه با زحمت و مرارت و بدون وابستگی به دو کلوپ پر هوادار پایتخت در پیش زمینه ذهنی بسیاری از اهالی فوتبال ساخته بود را در کمتر از یک سال و نیم فرو ریخت. او به سبب برخی رفتارها هم هیمنه و بزرگی استقلال را به چالش کشید و هم جایگاه و مرتبت فوتبالی خودش را تحت الشعاع قرار داد.
البته که فوتبال بالا و پایین فراوان دارد و جواد دیر یا زود با تیم دیگری به لیگ باز خواهد گشت. فقط کاش آنقدر فرصت تأمل داشته باشد که در بازگشت دوباره کمی تا قسمتی در مرامنامه مربیگری خود تجدید نظر کرده و اولویتهایش را تغییر دهد. روا نیست آدمی با بیش از یک دهه حضور در لالیگا و نزدیک به 150 بازی ملی با جنگ بر سر رنگ پیراهن، استخدام داد زن و شلوغ کن و البته دل بستن بی پرده به وقت کشی و دعوا و دشمن سازی و از همه بدتر اعتقاد به خرافه شناخته شود. به خدا که روا نیست آقا جواد.