روزنامه گل- امروز در رسانهها جسته و گریخته شایعاتی در مورد تغییر کاپیتان تیم ملی ایران وجود داشت و چه گزینههای لوسی که به این منظور مطرح نمیشد. فرقی نمیکند؛ آدمهایی از این باند یا آن یکی باند، ننرهایی که بعضا لفظ «من» از زبانشان نمیافتد و فکر میکنند آسمان سوراخ شده و فقط همینها پایین افتادهاند. پر از منت، پر از منیت. راستش اما بستن آن پارچه خیلی لیاقت میخواهد. شاید بعضی از ستارههای امروزی باید قصه سیروس قایقران را دوباره بخوانند؛ یکی از کاپیتانهای دهه شصت تیم ملی ایران که سه ماه قبل از بازیهای آسیایی پکن قید حضور در اردو را زد و تصمیم گرفت به زلزلهزدههای رودبار کمک کند. قصه شگفتانگیزی است. علی پروین برایش خط و نشان کشید که اگر نیایی فلان میشود و بهمان، اما یک خبرنگار قدیمی بومی از قول سیروس مینویسد: «گفت مهمتر از هر چیزی، کمک به این بچههایی است که پدر و مادر خود را در زلزله از دست دادهاند و باید زیر چادر در کنار خیابان به آنها غذا برسانیم. دو هفته اینجا میمانم بعد میآیم. علی آقا مختار است هر تصمیمی خواست بگیرد.» سه ماه بعد از این فتوت و فداکاری، سیروس به ستاره ایران در بازیهای آسیایی تبدیل شد؛ گل پیروزیبخش تیم ملی را در مسابقه نیمهنهایی برابر کرهجنوبی به ثمر رساند و در فینال هم پنالتیاش برابر کرهشمالی را گل کرد تا تیم ملی بعد از بیست سال قهرمان این مسابقات شود. همه چیز جاه و مقام نیست، توانایی فنی نیست. انسانیت هم شرط است. سیروس قایقران سزاوار این نیکنامی ابدی است؛ مردی که کمک به بچههای بازمانده از زلزله را به نشست و برخاست با آقازادهها ترجیح میداد و دنبال رانت و مجوز واردات خودرو نبود. کاپیتان ایران، جلودار تیم ملی این مملکت باید یکی مثل او باشد. کاش داشتیم. روحش شاد و یادش همیشه سبز.