براي آنها كه در دهه 60 فوتبال ايراني را تعقيب ميكردند، كريم باوي يك حس نوستالژيك دارد. مردي كه روي زمين قابليت فني چنداني نداشت ولي روي آسمان هيچكس حريفش نبود، گلهاي بسيار و صدالبته زيبايي در تيمملي، شاهين و پرسپوليس محصول بلندپروازيها و ضربات سر پتكآساي او بود. كريم از اواسط دهه 70 تا به حال جزو غايبان صحنه فوتبال ايراني بوده و شايعات منفي زيادي در مورد اين مرد جبهه و فوتبال رقمزده شده كه شايد خلاصه مصاحبه بلند اين بچه آبادان با ايسنا باعث تغيير ذهنيت فوتبالدوستان ايراني در مورد باوي شود.
ميگويند بچههاي آبادان پا به توپ به دنيا ميآيند؟
عشق فوتبال بودم. حدود دوازده سالم بود كه در زمينهاي خاكي آبادان زيرنظر نادر شرافتي فوتبال را آغاز كردم. او خيلي از فوتباليستها را به فوتبال ما معرفي كرد. تيمي داشتيم بهنام بوتان گاز كه با ذوالفقار نظامآزادي كار ميكرديم. دو سال هم در جوانان آبادان زيرنظر رضا مجدي فوتبال بازي كردم كه با آغاز جنگ همه چيز به هم ريخت.
چند سال در پولاد توپ زدي؟
يكسال بازي كردم. جنگ اوج گرفته بود. از بسيج تهران ثبت نام كردم و راهي جبهه شدم. حدود 44 ماه در جبهه بودم. در عمليات والفجر تركش خوردم كه يكي نزديك و چسبيده به نخاعم است كه بايد عمل كنم.
چه شد كه در اين فوتبال اسم و رسم به هم زدي؟
اين هم براي خودش داستاني دارد. پدرم با وامي كه از شركت نفت گرفت در فرديس كرج خانهاي خريد و به آنجا رفتيم. فرديس آن روزها شهرك كوچكي بود. بچههاي آن محل تيمي تشكيل داده بودند. از جبهه چند روزي مرخصي گرفته بودم. يك روز دوستان گفتند بيا برويم تهران؛ قرار است در گودشهرزاد با يك تيم بازي كنيم. رفتيم آنجا. در تيم حريف امير قلعهنويي و رحيم يوسفي بازي ميكردند. آن بازي را چهار بر يك برديم، هر چهار گل را من زدم. دوستي داشتم كه در نازيآباد همسايه امير قلعهنويي بود. امير از طريق او پيغام داد كه به شاهين بروم. خندهام گرفت. فكر كردم شوخي ميكنند. شاهين آن زمان براي خودش غولي بود. خلاصه نرفتم سرقراري كه با امير گذاشته بودم. دو روز بعد دوباره دوستم گفت چرا نرفتي؟ اين بار ميدان امام حسين قرار گذاشتيم. كفش نداشتم. يكي از دوستان كه در تيم نيروي هوايي بود كفشي به من داد و با قلعهنويي به شاهين رفتم.
براي جواني در آن سن و سال، شاهين بايد جاي بزرگي بوده باشد.
بله همينطور بود. رفتم به عمو نصي گفتم يك جلسه تمرين ميكنم؛ يا به درد شما ميخورم يا نميخورم. اگر خوب نبودم معطلم نكنيد بايد بروم جبهه. در تمرينات يك گل به جواد محمودي زدم كه همه تعجب كردند. نصرا... عبداللهي مرا كنار كشيد و گفت فردا شناسنامهات را بياور. عبدا... ملاسعيدي همانجا دو تا هزار توماني و دو تا 500 توماني به من داد. باورم نميشد. گفت بعدا بيشتر به تو پول خواهيم داد. آن زمان سه هزار تومان كلي سرمايه بود براي خودش. مثلا چهار برابر كرايه خانه ما بود. يادم هست بهمن 1363 بود. از نارمك تا انقلاب را دويدم. مدتي بود پشت ويترين يك طلافروشي در ميدان انقلاب يك انگشتر ديده بودم كه هميشه آرزو ميكردم پولدار شوم و بتوانم آن را براي مادرم بخرم. با همان حال وارد طلافروشي شدم. بنده خدا آن طلافروش ترسيد. من هم تركهاي و سياه چرده بودم. گفت: برو بيرون. گفتم: پول دارم. آن انگشتر را ميخواهم. گفت: هشتصد تومان ميشود. يك هزاري دادم و 200 تومان مرا پس داد. (مكث ميكند) نميتوانم آن لحظه را بيان كنم. دستم عرق كرده بود. به همان مرد طلافروش گفتم: بيزحمت آن را كادو كن و روي آن بنويس تقديم به گل سرسبد همه مادران.
بايد لحظه جالبي بوده باشد، وقتي به منزل رسيدي؟
رفتم به مادرم گفتم چشمهايت را ببند و كادو را گذاشتم كف دستش. گوشتها و بقيه پول را هم كه ديد، باور نميكرد از فوتبال پول درآورده باشم. مادرم پرسيد يعني هر جلسه سه هزار تومان پول ميدهند؟ گفتم نميدانم حالا كه دادهاند اما من بايد برگردم جبهه. مادرم گفت: جبهه كه هست، برو يك مقدار پول دربياور بعد برو جبهه. (دستش را دور ليوان چاي حلقه ميزند) دل بسته جبهه بودم. آنجا قابل مقايسه با هيچ جاي ديگري نبود. عشق را آنجا ميشد ديد. آدمها به خدا نزديك بودند.
اولين بازي تو در شاهين كي بود؟
با بانك ملي بازي داشتيم. نيمه اول يك بر صفر عقب بوديم. بين دو نيمه عمو محراب خدا بيامرز گفت: كريم پاشو گرم كن. ترسيدم ولي رفتم گرم كردم و دقيقه 70 وارد زمين شدم. دو تا سرزدم به تير دروازه، يك پشت پا پاس دادم كه فرشاد پيوس گل زد و بازي يك بر يك تمام شد. همانروز ناصر ابراهيمي كه سرمربي تيمملي بود در ورزشگاه حضور داشت، فردا ديدم روزنامهها نوشتهاند كه به تيمملي دعوت شدهام. با همان 20 دقيقه مليپوش شدم و نامم در فهرست 28 نفره تيمملي قرار گرفت. از اين حيث در دنيا استثنا هستم.
پس ناصر ابراهيمي تو را دعوت كرد و مليپوش شدي؟
نه بابا كدوم مليپوش؟ يه چيزي ميگي و يه چيزي ميشنوي؟ به من گفته بودند دعوتت كردهاند تا تو را نابود كنند. ترسيدم. رفتم منزل قايم شدم و به مادرم گفتم هركس سراغ مرا گرفت بگو رفته جبهه. گفتم وقتي قرار است كشته شوم بگذار بروم جبهه حداقل شهيد شوم!
يعني اينقدر از تيمملي ميترسيدي؟
شوخي نبود! بايد ميرفتم كنار چنگيز و محمدخاني بازي ميكردم. مرا چه به اين كارها؟ گفتم نميروم. عمونصي و يكي از دوستانش آمدند دنبالم. از آنها اصرار بود و از من انكار. ميگفتم: من حتي كفش ندارم! چگونه بروم تيمملي؟ عمونصي گفت: بعدازظهر بيا تمرين شاهين تا اين مشكل را حل كنيم.
واقعا تهيه كفش براي يك مليپوش مقدور نبود؟
نه به خدا؛ پولي نبود. حسين گازراني به من گفت يك كفش شش استوك از آرژانتين آوردهام. يادگار جامجهاني است. استوكهايش آلومينيوم بود. آن را به من داد و رفتيم تيمملي.
بعد از ياوري هم كه با دهداري كار كرديد.
دهداري نمونه بود، لنگه نداشت. با هيچ، تيم ميساخت. او تيمملي را معناي واقعي بخشيد. از همه جا بازيكن آورد. عباس سرخاب را از ميناب آورد. رفتيم ميناب اردو، روي زمين ميخوابيديم. آب نبود دوش بگيريم، توپ هم نداشتيم، فقط يك توپ استاندارد بود كه سيروس خدابيامرز اجازه نميداد مهدي فنونيزاده با آن شوت بزند، ميگفت: ميتركد؛ بدون توپ ميمانيم. دهداري جواهر بود. حيف كه فوتبال ما قدرش را ندانست.
دهداري كه بود؟
معلم اخلاق برازنده نام اوست. يك بار در زمين سرخه حصار تمرين داشتيم. مرحوم استاد حسين فكري آنجا بود. دهداري به پيشوازش رفت. پرويزخان كه ابهتش مثال زدني بود، آنچنان مقابل فكري با تواضع ايستاد و پاهايش را جفت كرد كه لذت بردم. انضباط و وقار او را در هيچ مربي ديگري نديدم. يك كوه بودكه فتح نميشد.
بهترين گلهايت را به چه تيمهايي زدي؟
گل زياد زدم. در شوروي با تيمي از منتخب قزاقستان، بازي داشتيم. مجتبي محرمي از چپ سانتر كرد با سرچنان ضربهاي زدم كه هيچكس توپ را نديد. دو بار توپ زير طاق خورد و روي خط افتاد تا وارد دروازه شد. ديدم نه كسي به طرفم ميآيد نه از تماشاگران صدايي بلند ميشد. فكر كردم مردهام! داد زدم چرا كسي به سمت من نميآيد؟ سيروس گفت كريم ميداني چقدر پريدي؟ مناجاتي مربي تيمملي بود. همان لحظه مرا تعويض كرد و به رختكن فرستاد. دلالها ميخواستند مرا به اروپا ببرند اما اجازه ندادند و براي همين مرا به رختكن فرستادند.
بحث ترانسفرهايت هم شنيدني است.
فدراسيون اجازه نميداد من به كشورهاي خارجي بروم. يك بار با مدير يكي از تيمهاي قطري قرار گذاشتم و به بوشهر رفتم تا قاچاقي از ايران خارج شوم. قرار بود با يك قايق تا وسط دريا بروم و آنجا آنها قايقي ميفرستادند و مرا به قطر ميبردند، رفتم تا وسط دريا كه مامورها سر رسيدند و دستگيرم كردند. همانجا به من دستبند و پابند و چشم بند زدند و تا ميخوردم كتكم زدند. مرا به بوشهر آوردند در يك اتاق گذاشتند. درون اتاق بغلي يكي از مامورين ارشد داشت با تهران تلفني صحبت ميكرد ميپرسيد حالا ما اين طرف را دستگير كرديم ولي نفهميديم چه كاره است، آيا سياسي است؟ وقتي به او گفته بودند من كريم باوي هستم، آمد صورتم را بوسيد و عذرخواهي كرد و گفت فكر ميكردم با يك جاني يا قاتل طرف هستم.
چرا ميخواستي فرار كني؟
بحث فرار نبود. فدراسيون دعوتنامههاي مرا رد ميكرد و من هم براي بهبود شرايط زندگي به ترانسفر و پول آن نياز داشتم.
داشتي از گلهايت ميگفتي...
يكبار هم در تركيب تيم تهران الف به خوزستان كه كريم بوستاني گلر آن بود، چنان ضربه سري زدم كه اگر به هركسي برخورد ميكرد بيهوش ميشد. زماني كه در قطر در نادي العربي بازي ميكردم، منچستر به آنجا آمد. دو گل به آنها زدم، يكي را دقيقه 44 زدم. بين دو نيمه مسوولان منچستر آمدند، كفشهايم را وارسي كردند. ميگفتند درون كفشهاي من فنر كار گذاشتهاند. باور نميكردند، اينقدر پريده باشم.
بعد به پرسپوليس پيوستي؟
آره، از استقلال پيشنهاد داشتم، حتي با چنگيز و پورحيدري صحبت كردم و يك بار بيرون با هم ناهار خورديم اما به پرسپوليس رفتم. چون اعتقاد داشتم شاهين و پرسپوليس از يك خانواده هستند.
اگر باوي استقلالي ميشد چه اتفاقي ميافتاد؟
يكبار شاهرخ بياني و احدي قرار بود بيايند شاهين كه هواداران ريختند و با چوب و سنگ آنها را برگرداندند (خنده) اگر من استقلالي ميشدم امثال مرفاوي هيچگاه فرصت رشد نمييافتند.
همان روزها اتفاقاتي در تيمملي افتاد كه بحث دستگيري شما، قايقران، محرمي و... مطرح شد. آن بحثها چقدر واقعيت داشت؟
اصل ماجرا واقعيت داشت اما آن هم يك توطئه بود، از اردوي تيمملي فرار ميكرديم و ميرفتيم تفريح. چند بار به سيروس گفتم اينها دام است گفت؛ تو سادهاي و متوجه نميشوي. يك شب رفتيم منزل يكي از دوستان، هنوز كتمان را در نياورده بوديم كه مامورها ريختند و ما را گرفتند. مشخص بود ما را به آنجا كشاندهاند تا خرابمان كنند. خودشان هم گزارش داده بودند.
چه كساني؟
همانهايي كه با من و چندتاي ديگر دشمني داشتند و هنوز هم دارند.
كريم باوي به يك باره غيبش زد تا اينكه در گفتگو او با يك هفته نامه در اواخر دهه 70 مصاحبه عجيبي كرد و روزهاي سياهي را از خود به نمايش گذاشت.
آن مصاحبه، مصاحبه من نبود!
يعني شما آن حرفها را نزديد؟
گاهي اوقات رسانهها براي تيراژ بيشتر هر كاري ميكنند. دو نفر از به ظاهر دوستان شرايط روحي مرا در آن روزها ميدانستند. من ساده بودم. ميگفتند بايد حرفي بزني و اوضاع را خراب جلوه بدهي تا كمكت كنند.
مگر چه اتفاقي برايت افتاده بود؟
پس از فوتبال راهي كويت شدم و كنار دوستم صلاح الحساوي كه بازيكن تيمملي كويت بود كار ميكردم. وضعم روبه راه بود. در برگشت از كويت در فرودگاه وقتي منتظر ساكهايم بودم كيف دستيام كه كلي پول در آن بود و در اصل تمام سرمايهام بود را دزديدند. سيروس خدابيامرز مرده بود، مادرم نبود، همسر و دخترم را به آمريكا فرستاده بودم اوضاع به شدت خراب بود و احساس ميكردم تنها ماندهام. آن نارفيقها اين توطئه را برنامهريزي كردند و من ساده با آن هفته نامه مصاحبه كردم. كدام اوضاع خراب؟ كجا رفتم بازپروري؟ همانهايي كه با من اينكار را كردند امروز خودشان ميبينند به چه فلاكتي افتادهاند، به جان دخترم اگر آن حرفها درست بوده باشد آن مصاحبه بزرگترين اشتباه عمرم بود ولي خوب شد دوستانم را شناختم. آن چهره واقعي نبود. همان سالها با موتور تصادف كردم و پايم از كار افتاد. دو سال خانهنشين بودم و دوستان در كوي و برزن ميگفتند باوي معتاد است، ميگفتند خودمان ديديم در شاهعبدالعظيم گدايي ميكرد. يكي ميگفت كارتن خواب است ديگري ميگفت زير پلها تزريق ميكند. بابا بيانصافها! من چند برادر و خواهرم در خارج از كشور زندگي ميكنند. همسرم و دخترم آمريكا هستند و دخترم مشغول تحصيل در رده دكترا است، وضع مالي پدرم هم خوب است. حتي اگر معتاد هم بودم به آن وضعي كه اينها از من ساخته بودند دچار نشدم. آنهايي كه نميتوانستند دهداري را خراب كنند قصد داشتند شاگردان او را خراب كنند. آن مصاحبه اوايل دهه 80 بود. مطبوعات هم تعدادشان زياد شده بود. اگر واقعيت داشت و من كارتن خواب بودم ميتوانستند پيدايم كنند و حالا عكسهايش موجود بود.
پس آن باوي كه در اذهان ساخته شد دروغين بود؟
به خدا دروغين بود. يكي از دوستان كه همانجا بود ميگفت 60 تا عكس گرفتند از زواياي مختلف كه شايد يكي از آنها چهره يك معتاد كارتن خواب را داشته باشد ولي نتوانسته بودند. خدا جاي حق نشسته و چوب او صدا ندارد.
الان چه ميكني؟
مدتي شاگرداني را تعليم ميدادم كه به سبب اوضاع بدنم آن تمرينات را تعطيل كردم. دنبال كارهاي عملام هستم. بايد حدود 60 ميليون هزينه عملام را جور كنم و اگر خدا خواست و زنده ماندم بر ميگردم و قول ميدهم چند تا كريم باوي تربيت كنم.
به عنوان يك پرسپوليسي قديمي از اين تيم بگو؟
دلم به حال هواداران مي سوزد. اين تيم كجا وتيم ما كجا؟ چه بگويم. اين جسد پرسپوليس است.